به نقل از گفتنی: در دنیای سینما ، کمدی که یکی از محبوبترین ژانرها است، مدام در مییابد که به نوعی برای عظمت مناسب نیست. کمدی ها به ندرت اسکار می گیرند. چارلی چاپلین، کمیک بزرگ، یکی از اولین سوپراستارهای بین المللی سینما بود. کیتون، برادران مارکس و لورل و هاردی جواهرات والایی از فیلمسازی را تولید کردند که مسلماً اکنون بیش از آن زمان مورد توجه قرار گرفته اند. برخی از بیلی وایلدر، بعضی از آن داغ را دوست دارند، یکی از دوستداشتنیترین فیلمهای تمام دوران است، با یک لمس سبک معجزهآسا و شیمی عاشقانه باشکوهی بین کورتیس، لمون و مونرو. در هالیوود، وودی آلن که دیانای او را میتوان از طریق خلاقیتهای مغزی چارلی کافمن ردیابی کرد، در سلیقه عمومی جایگزین شد.
اخیراً، کمدی هالیوود با سبک فراتبوی ویل فرل و کارگردانانی مانند جاد آپاتو و ماجراهای جعلی ساشا بارون کوهن مشخص شده است. کمدی سینما را به عمیقترین ریشههایش در سرگرمی محض متصل میکند – اگرچه شاید بیلی وایلدر جدید برای تنظیم چیزی جاهطلبانهتر از این ستارههای فعلی مورد نیاز باشد.
می توان گفت که سینمای کمدی نشان دهنده فرهنگ و هنر هر کشور می باشد که لایه های کف جامعه را به صورت طنز به نمایش در می آورد.
10- هواپیما
از نظر حقوقی باید از هواپیما متنفر باشید!، صرفاً به این دلیل که تأثیر آن به تک تک فیلمهای تقلید آمیز اسفناک ساخته شده در سه دهه گذشته کشیده شده است. بدون هواپیما! هیچ فیلم حماسی یا فیلم ملاقات یا ملاقات با اسپارتان یا رابین هود: مردان جوراب شلواری وجود نخواهد داشت. اما، با وجود تمام دردها و بدبختی هایی که به طور غیرمستقیم به دنیا تحمیل می شود، آیا از آن متنفر هستید؟ البته که نه. دلیلش این است که هواپیما! دست نخورده درخشان است
طرح موضوع بی ربط است – اگر حتماً بدانید، ویروسی وجود دارد که هواپیمای پر از مسافر را تحت کنترل خود در می آورد – زیرا صرفاً گیره ای برای آویزان کردن صدها و صدها جوک است. تراکم گنگهایی که نویسندگان جیم آبراهامز و دیوید و جری زوکر موفق میشوند در 88 دقیقه آن جمع کنند، چیزی نفسگیر نیست. آنها به قدری ضخیم و سریع می آیند، و با چنان صمیمیت مرده غیرقابل مقاومتی ارائه می شوند که بازدیدهای مکرر ضروری است. و چه چیزی هواپیما را می سازد! از همه باورنکردنی تر این است که از آشنائی خفه نمی شود. مهم نیست که چند بار نقل قول شود، یا چه تعداد از عبارات جالب آن وارد فرهنگ لغت مدرن شده است، هواپیما! همانطور که در زمان انتشارش بود، همچنان تازه است. میراث با شکوه استوارت
- زندگی برایان مونتی پایتون
اگرچه پایتون ها در ابتدا از عنوانی (عیسی مسیح: شهوت شکوه) برای ساختن یک کمدی بی احترامی کتاب مقدس الهام گرفتند، زندگی برایان درباره پسر خدا نیست. این درباره مردی است که در آخور همسایه است که در همان شب متولد شده است: برایان کوهن. این یک اشتباه آسان بود. حتی سه مرد عاقل برای لحظه ای فریب خوردند. به طور قابل پیش بینی، این فیلم باعث خشم گسترده شد. اتهامات توهین به مقدسات مانع از نمایش آن در بسیاری از کشورها شد، در حالی که کمپین بازاریابی با خوشحالی از اعتراض سرمایه گذاری کرد و فیلم را "آنقدر خنده دار که در نروژ ممنوع شد" اعلام کرد.
برایان (گراهام چپمن) علیرغم فقدان آشکار الوهیت و این واقعیت که بیشتر به زنان و سیاست های ضد امپریالیستی علاقه مند است تا مذهب، پیروانی که متقاعد شده اند که او نجات دهنده است، گرفتار آفت است. عیسی واقعی در یک نقطه در حال ایراد موعظه خود بر روی کوه دیده می شود، اما برایان آنقدر در میان جمعیت است که اطرافیانش تعجب می کنند که منظور عیسی از "خوشا به حال پنیرسازان" چیست. برایان به یک زن جوان شورشی به نام جودیت تثبیت می شود و با جبهه خلق یهودا (نباید با جبهه خلق یهود اشتباه گرفته شود) درگیر می شود. مجموعه ای از ماجراهای ناگوار و سوء تفاهم ها او را به کالواری می کشاند، جایی که کل اختلاط مسیحا به اوج دردناک و آهنگین خود می رسد.
این فیلم در المنستیر، تونس، به قیمت 4 میلیون دلار، با تامین مالی فیلم های دست ساز جورج هریسون فیلمبرداری شد و هر یک از پایتون ها حداقل سه نقش را ایفا می کنند. مایکل پیلین 12 بازی را بازی کرد، از جمله یک پیامبر خسته کننده و یک جذامی ناسپاس که شکایت می کند که با درمان او، عیسی منبع درآمد او را از بین برده است.
این روزها، زندگی برایان کمتر به عنوان یک فیلم وجود دارد تا به عنوان مجموعهای از گیجهای نقلقول بیپایان که در تخیل عمومی شناور هستند. افرادی که هرگز آن را ندیده اند، هنوز می توانند از صمیم قلب به این جمله بخندند که «رومی ها تا به حال برای ما چه کرده اند؟»، یا سوت بزنند همیشه به سمت روشن زندگی نگاه کن. اینطور نیست که پایتون ها نیز این روایت را به طرز وحشتناکی جدی بگیرند: در یک نقطه، برایان توسط یک سفینه فضایی بیگانه از یک موقعیت سخت بیرون کشیده می شود. این لزوماً یک نقص نیست، بیشتر یک روش کلاسیک پایتون برای ارسال چیزی احمقانه است که به نفع خود بسیار جدی گرفته شده است. کیلیان فاکس
8.راشمور
مدت کوتاهی پس از پایان این دومین فیلم بلند خود، وس اندرسون یک نمایش خصوصی برای منتقد سابق فیلم نیویورکر، پائولین کیل ترتیب داد. پس از روشن شدن چراغ ها، پیرمرد 79 ساله به سمت این نویسنده خوش چهره، که 50 سال از او کوچکتر بود، برگشت و گفت: "من نمی دانم تو اینجا چه داری، وس... من واقعاً نمی دانم چیست؟ برای ساختن این فیلم."
چه کسی می تواند او را سرزنش کند؟ حتی اکنون که دقیقاً منظور از یک فیلم وس اندرسون را میفهمیم، راشمور با داستان بازیهای عاشقانه بعید که در پسزمینهای ممتاز ساحل شرقی و با گیتارهای شلوغ یک «تهاجم بریتانیا» پخش میشود، مانند همیشه غنی و عجیب به نظر میرسد. موسیقی متن (کینکس، کی، رولینگ استونز).
جیسون شوارتزمن در اولین نمایش خیرهکنندهاش، نقش مکس فیشر 15 ساله، دانشآموز آکادمی نخبه راشمور را بازی میکند. مکس جدی و مؤکد رئیس همه چیز از تیم مناظره گرفته تا جامعه زنبورداری است. هنگامی که او با معلمی به نام خانم کراس (اولیویا ویلیامز) دلخور می شود، تصمیم می گیرد برای او یک آکواریوم بسازد. اما او یک رقیب در عشق دارد - میلیاردر مالیخولیایی آقای بلوم با بازی بیل موری.
مکس و بلوم، که اساساً یک شخصیت در مراحل مختلف زوال هستند، دوئل روانی خود را بر سر خانم کراس آغاز می کنند. و اندرسون به سبک کمدی های سیاه دهه 70 مانند The Heartbreak Kid یا Harold and Maude، طنز را تا مرز ناامیدی پیش می برد. خانه مکس در مجاورت یک قبرستان قرار دارد و فیلم در شرایطی مشابه با تاریکی است. مکس در یکی از پنجرههای بالای آکادمی است که تفنگ بادی خود را به سمت یکی از همکلاسیهایش نشانه میگیرد، با پژواک رقتانگیزی از مالکوم مکداول در فیلم «اگر...» و به خرخر نفرتانگیز او که توسط دوشیزه کراس پاسخ داده شد، تف میاندازد: «راشمور زندگی من بود». "حالا تو هستی!" ناگهان او مانند یک استالکر در حال ساخت به نظر می رسد.
به طرز شگفت انگیزی، اندرسون ما را در حال خنده نگه می دارد. از تولیدات صحنه ای فوق العاده توسط ماکس فیشر پلیرز (یک سرپیکو آماتور، یا یک حماسه ویتنام کامل با دینامیت) لذت ببرید، که به اندازه وام بام درام نیستند. و از اجرای ملایم خنده دار که سلطنت بیل موری را به عنوان یک خدای مستقل بی نظیر تثبیت کرد، لذت ببرید. اندرسون به ساختن فیلمهای جاهطلبانهتر و عجیبتر ادامه میدهد، اما این راشمور است که با همکاری اوون ویلسون نوشته شده است، که واقعاً توسط نبوغ کمیک تحت تأثیر قرار گرفته است. رایان گیلبی
- سوپ اردک
حدود 10 ماه پس از انتصاب آدولف هیتلر به عنوان صدراعظم آلمان، سوپ اردک افتتاح شد. آیا راهی برای آشتی دادن (یا جداسازی) این دو رویداد وجود دارد؟ کدام سبیل خطرناک تر یا پوچ تر بود؟ در این فیلم، گروچو نقش روفوس تی فایرفلای، رئیس جمهور Freedonia را بازی کرد، که آماده بود تا از افتخار خانم تیزدیل (مارگارت دومونت) دفاع کند - اگر بتواند آن را پیدا کند - با رفتن به جنگ با سیلوانیا. قابل احترام است که ادعا کنیم فیلم های ضد جنگ اوایل دهه 30 واقعاً مهم و ترسناک هستند. اما من مطمئن نیستم که موضع خنده دار طرفدار جنگ سوپ اردک به عنوان سرنخی از اینکه دهه 30 چقدر دیوانه بود، بهتر دوام نیاورده باشد.
مککری در واقع نمیخواست سوپ اردک درست کند. او تنها زمانی قراردادش را با پارامونت تمدید کرد که به برادران مارکس گفته شد که استعفا داده اند. اما بعد یواشکی برگشتند و او به دام افتاد. او بعداً گفت: "غافلگیرکننده ترین چیز این بود که من موفق شدم دیوانه نشم، زیرا واقعاً نمی خواستم با آنها کار کنم: آنها کاملاً دیوانه بودند."
گروچو مسئولیت فیلم را بر عهده دارد و در سراسر آن صحبت می کند، مانند سگی که برای مشخص کردن قلمرو ادرار می کند. به من گفته می شود که در غیر این صورت می توان با این چیزها بچه های جدی را به انبوهی از هذیان درآورد. توالی آینه را نیز دارد. البته، در گذشته، یک مورخ خوب میدانست - هر کشوری که بتواند این هرج و مرج را کنار بگذارد، کشوری را که پیروزی اراده را ترجیح میداد، از بین میبرد. دیوید تامسون
- دکتر استرنج لاو
ممکن است سال 1964 را سال حضور بیتلز در نمایش اد سالیوان یا آخرین سال صلح قبل از اینکه آمریکا به طور جدی جمهوری کوچک ویتنام شمالی را نابود کند، در نظر بگیریم، اما سالی بود که خروشچف سرنگون شد و چین منفجر شد. بمب اتمی خودش (به طرز عجیبی، این دو اتفاق در یک روز اتفاق افتاد). پس از ترور کندی، اینها چیزهایی بودند که به نظر می رسید ارزش ترسیدن از آنها را داشته باشد.
خوشبختانه، استنلی کوبریک، تری ساترن و پیتر سلرز آماده بودند تا به ما احساس بهتری نسبت به پایان جهان همانطور که میدانستیم، و در مورد کودکانه بودن روانپریشانه نیروهای نظامی بهترمان بدهند. تا به حال هیچ چیز در کمدی مانند دکتر استرنج لاو وجود نداشت. همه خدایانی که آمریکای دهه ۵۰ پارانویا و خنگ در برابر آنها پدید آورده بود - بمب، پنتاگون، دولت امنیت ملی، خود رئیس جمهور، مردانگی تگزاسی و تهدید ادعایی کمسی فلورایداسیون آب - وارد دستگاه خردکن چوب شدند و هرگز دوباره همان احترام را نگرفتم
ساترن، بهویژه، عاقلانه نسبت به موضعگیریهای بیمعنای ماچو مجتمع نظامی-صنعتی ایالات متحده عمل میکرد، و هیچ زمانی برای نادانهای یونیفورم پوش در مورد تخریب متقابل تضمینشده، مسیرهای ایمن و اهداف جهانی در مرگهای بزرگ (به عنوان یکی از فوق سریها) نداشت. فایل است.
امروزه فیلم های کمدی در سراسر دنیا بساط سرگرمی بسیاری از مخاطبان را فراهم می کند و جامعه آماری بسیاری را توجه شان را به خود معطوف میکند.